کار ایبسن نویسنده، نمایشگر یک ژرفاندیشی دور و دراز شاعرانه است در بارهی نیاز آدمها به این که به گونهی دیگری زندگی کنند جز آن گونهای که زندگی میکنند. پس همیشه یک جریان زیرین ژرف از نومیدی در کارهای اوست. بنهدتتو کروچه این تصویرگری از آدمهایی را که در چشم به راهی همیشگی زندگی میکنند و در جست و جوی «چیز دیگری» فرسوده میشوند، «نمایشنامهی تهی از امید» میخواند. درست این دوری دستیافتنیها از خواستها است که خاستگاه جنبهی سوگناک (و بسا گاهها خندهدارِ) زندگی این آدمهاست. ایبسن چنین میاندیشید که ریشهی بنیادی هنرش، این ناهمسازی میان خواستها و شدنیها است. او در سال ۱۸۷۵ با نگاهی به بیست و پنج سال نگارش خود آشکارا گفت که بیشتر آنچه که میخواست بنویسد با «ناهمسازی میان آرزوها و امکانها، میان خواستن و توانستن» سر و کار داشت. او در این ناهمسازی «همزمان تراژدی و کمدی فرد و جامعه» را میدید. یک دهه دیرتر او آمیزهی سوگناک ـ خندهآور کشیش روسمر و آموزگارش اولریک برندل را آفرید. این دو تن که بازتاب یکدیگرند سر از پرتگاهی درمیآوردند که از آنجا همهی آنچه میبینند پوچی و ناچیزی دربست زندگی است.
بانوی دریایی
155,000 تومان
آشفتهزنی در چنبرة «چهها» و «چراها» در جستوجوی یافتن خود و جایگاه دیگران در زندگی خود و گشودن راهی به بیرون از تنگنای نفسگیرِ «چهکنمها» یکبند. در اندیشة اینکه وفاداری، بیوفایی، پیمان و پیمانشکنی چیست و اینکه آیا پیمانِ نوشته و دیده برترست از پیمانی نانوشته و نادیده؟ و نیز اینکه چگونه میتوان در میان دیگران زیست و بااینهمه سنگینیای از همزیستیشان بر سینه ندید و آزاد بود؟ آیا روزنی در این سیاهی هست؟ ایبسن در بانوی دریایی زنوشوهری را به نمایش میگذارد که توان آن را مییابند که بر گذشته پیروز شوند و زندگی تازهای را پیش گیرند. اِللیدا زنِ چهرة اصلیِ نمایشنامه سرنوشت دیگری از پیشینیان خود پیدا میکند، چرا که ایبسن خواسته از دریچة تازهای به این پرسمانِ زندگی نگاه کند و ببیند آیا میتوان به شیوة دیگری گره از آن گشود. او اینجا با خود میاندیشد شاید آدمی تنها باید دِل آن را داشته باشد که چشم در چشم گذشتة خود نگاه کند و به روشنی و آگاهانه میان گذشته و اکنون برگزیند، آن هم «آزادانه و مسئولانه». از نمایشنامههای ایبسن، عروسکخانه بیشترین همانندی را با بانوی دریایی دارد. زناشوییِ نورا از هم پاشید، چراکه «آن چیزِ شگفتآنگیز» روی نداد: هِلمر پاسخگوی خواستهای نورا و نیازهای زمانه نبود. اِللیدا ماندن نزد همسرش را برمیگزیند، چراکه «آن چیزِ شگفتآنگیز» روی میدهد: پزشک وانگِل میگذیرد خوشبختیاش را به پای همسرش بیفشاند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.